سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی

85/10/5
4:54 ع

این مطلب باز متفاوته با مطالب قبلی که توی این وبلاگ خوندید ، ایندفعه میخوام با یک داستان آپدیت کنم ، یک داستان کوتاه اما عمیق ، وقتی یکی دو سال پیش این داستان رو خوندم بیشتر از داستانهای کوتاه دیگه ای که تا اون موقع خونده بودم منو به فکر برد . داستان نسبتا معروفی هم هست و حتی شاید قبلا خونده یا شنیده باشیدش . به هر حال امیدوارم برای تعداد زیادی تکراری نباشه و کسی هم از اینکه مثل اکثر مطالب وبلاگ علمی یا طنز نیست شاکی نشه .

داستان درباره کوهنوردی ست که می خواست بلندترین قله را فتح کند .بالاخره بعد از سالها آماده سازی خود، ماجراجویی اش را آغاز کرد. اما از آنجایی که آوازه ی فتح قله را فقط برای خود می خواست تصمیم گرفت به تنهایی از قله بالا برود.
او شروع به بالا رفتن از قله کرد ،اما دیر وقت بود و به جای چادر زدن همچنان به بالا رفتن ادامه داد، تا اینکه هوا تاریک تاریک شد.
سیاهی شب بر کوهها سایه افکنده بود وکوهنورد قادر به دیدن چیزی نبود . همه جا تاریک بود .ماه و ستاره ها پشت ابر گم شده بودند و او هیچ چیز نمی دید .
در حال بالا رفتن بود ،فقط چند قدمی با قله فاصله داشت که پایش لغزید و با شتاب تندی به پایین پرتاب شد .در حال سقوط فقط نقطه های سیاهی می دید و به طرز وحشتناکی حس می کرد جاذبه ی زمین او را در خود فرو می برد . همچنان در حال سقوط بود ... و در آن لحظات پر از وحشت تمامی وقایع خوب وبد زندگی به ذهن او هجوم می آورند.
ناگهان درست در لحظه ای که مرگ خود را نزدیک می دید حس کرد طنابی که به دور کمرش بسته شده ، او را به شدت می کشد.
میان آسمان و زمین معلق بود ... فقط طناب بود که او را نگه داشته بود و در آن سکوت هیچ راه دیگری نداشت جز اینکه فریاد بزند : خدایا کمکم کن ...
ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه می خواهی ؟
-
خدایا نجاتم بده
-
آیا یقین داری که می توانم تو را نجات دهم ؟
-
بله باور دارم که می توانی
-
پس طنابی را به کمرت بسته شده قطع کن !!

لحظه ای در سکوت سپری شد

کوهنورد صلاح خود را در چنگ زدن به طنابش دید و تصمیم گرفت با تمام توان اش طناب را بچسبد .
فردای آن روز گروه نجات گزارش دادند که جسد یخ زده کوهنوردی پیدا شده ... در حالی که از طنابی آویزان بوده و دستهایش طناب را محکم چسبیده بودند ، فقط چند قدم بالاتر از سطح زمین ...

حالا من چی ؟ تو چی ؟

چقدر بندها ی زندگیمون رو محکم چسبیدیم ؟ چقدر حاضریم وقتی گرفتار میشیم از چنگ انداختن به طنابمون بگذریم ؟

تو چنین شرایطی حاضر میشیم طنابمون رو ببریم ؟

اصلا معلق و آویزون موندن بهتره یا رها شدن و ... ؟؟؟؟؟

توی پرانتز : منم یکی مثل شمام و به احتمال زیاد با توکل و ایمانی کمتر از شما (البته خیلی از خواننده ها هم که میشناسن ) ، پس بیخود رو منبر نرم .اما بد نیست گاهی به این مسئله فکر کنیم (مخصوصا اگر توی موقعیت سختی هم گیر کردیم).


  
مشخصات مدیر وبلاگ
 
لوگوی وبلاگ
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
لینک‌های روزانه
 
صفحه‌های دیگر
لوگوی دوستان
 
دوستان
 
موسیقی


ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ